میس آنیتامیس آنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

*سفید برفی*

*به یاد داشته باش عزیزم*

تو یک دختری…لباس خوب بپوش !برای خودت غذای خوب بپز !خودت را به صرف قهوه ای در یک خلوت دنج میهمان کن !برای خودت گاهی هدیه ای بخر !وقتی به خودت و روحت احترام می گذاری ..احساس سربلندی می کندآنوقت دیگر از تنهایی به دیگران پناه نمی بری و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد می کنییادت باشد ….برای یک زن عزت نفس غوغا میکند…
29 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام به گل خوشبوی من،منو ببخش که دیر وبت رو آپ میکنم،اما سعی میکنم تا جاییکه بتونم همه چیزو برات بنویسم،بابایی به قولش عمل کرد و یه لپ تاپ بهم عیدی داد،دست بابا جونی درد نکنه،خوب بریم سراغ کارات،جونم برات بگه که دخمل مامی الان که یک سال و 2 ماهه هستی هنوز راه نیفتادی و مامی خیلی منتظره که راه بیفتی،هنوز دو سه قدم با ترس میای جلو و خودتو پرت میکنی بغلم،خیلی میترسی که بیفتی،به امید راه افتادنت عسلم،یاد گرفتی که بوس کنی همرو و خیلی با مزه بوس میفرستی مخصوصا به عکس خودت که به دیواره همش بوس میفرستی،خودتو خیلی دوست داری،میگم آنیتا سریع عکس خودتو نشون میدی،حتی به عکس خودت غذا هم تعارف میکنی الهییییییییی فدات آها دندونای کرسیت هم دراومد و شما چند ر...
29 اسفند 1392

*آنیتا و روزایی که میگذره*

سلام دختر گلم,عشق مامی قربونت بشم الان  یک سال و 36 روزه چراغ زندگیمون رو روشن کردی و لحظه ها مونو قشنگ،من و بابایی کلی آرزوهای قشنگ برات داریم،هر روز یه روز جدیدی رو با شما داریم،دیگه روزامون تکراری نیست،گاهی روزا با وجود سختیاشم قشنگه،آنیتای مامی شما یک ماه سرماخورده بودی و عفونت زده بود به گوش شما و کلی بی قرار بودی و اشتها نداشتی،شب تا صبح اذیت میشدی و من طاقت نداشتم مریضیتو ببینم،چند سری بردیمت دکتر اونام برا عفونت گوشت چرک خشک کن میدادن،آخرین بار هم بهت پنیسیلین و دگزا زدن الهی بمیره مامی برات فقط وقتی آمپول زدن یه لحظه جیغ زدی بعدش انقدر مظلوم تو بغل بابایی بودی که دلم سوخت،دخملم ماشالله شجاعه و اصلا هم لوس نیست،چند روزم تب داشت...
28 اسفند 1392

*آنیتا و تاتی تاتی*

عزیز دلم امروز خیلی اذیت میکردی ومن گریم گرفت اما وقتی شما با اون پاهای کوچولوت دو سه قدم اومدی به سمتم خنده رو به لبام نشوندی،بابا سعید گفت خودت گریه ی مامانو در آوردی فقط خودت میتونستی بخندونیش هههه،با بابا کلی خندیدیم و ذوق کردیم،دختر گلم امیدوارم این قدمای کوچولو همیشه به سمت موفقیت پیش بره و به سمت گناه نره،خداجون ممنون که اجازه دادی آنیتای ما راه بره،قدمای کوچولوت گلبارون عشقم      
28 اسفند 1392

*دیکشنری آنیتایی*

ماما=مامان  بابا=بابا  أب=آب به به = به به تا= تاب  ده=بده یا بگیر  اد یا ال= الو نهه=نه (دقیقا مثل پو میگی) دد=دد د د=دست دست یه بارم به دایی علیرضا گفتی ضا ههه فدات شم ...
28 اسفند 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *سفید برفی* می باشد